شروع قطعه با ناقوس مرگ است که چندباری با هیبت تمام رعشه بر جانمان می‌اندازد. همه ساکتند؛ در مقابل مرگ کسی جسارت دم زدن ندارد. تا اینکه سنتور شروع می‌کند به نواختن. پشت زمینه هنوز صدای ناقوس به‌گوش می‌رسد. سنتور ژست روایت کردن گرفته. معلوم است قرار است برگردیم، به پشت سر نگاه کنیم و ببینیم چه گذشته. پس از چند ثانیه نوای ناقوس در صدای روایت سنتور گم می‌شود. سایر سازها به کمک آمده‌اند.

یک آغاز هیجانی شاد. تنبک و سنتور در میانه‌اند و حتی نی هم می‌خندد. روایت کمی پیچ و خم دارد ولی روی‌هم‌رفته معلوم است همه از تولد نوزاد مسرورند. سازها رقصی باشکوه ترتیب داده‌اند. تا اینکه پس از مدتی به آهستگی و ‌ظرافت، زمینه‌ی داستان تغییر می‌کند. دیگر از آن شادی اولیه خبری نیست ولی آن‌طور که معلوم است همه‌چیز مرتب پیش می‌رود. آوای نوجوانی را می‌شنویم و رشد سریع و بالندگی را. کمانچه خبری آورده. چند ثانیه گفتگوها ادامه می‌یابد تا اینکه لحظه‌ای دعوا بالا می‌گیرد و ناگهان همه ساکت می‌شوند؛ تنبک چند لحظه‌ای به‌تنهایی میدان را دست می‌گیرد، درحالی‌که صدایش هر لحظه ضعیف‌تر از پیش است.

غمی بزرگ شروع شده. این نه فقط از لحن صدای سازها، که از زدن ناقوس مرگ معلوم است. همه‌چیز کند پیش می‌رود. جوان ما غمگین است، و نی میدان را دست گرفته و از غمی سخت برایمان می‌گوید: جوان عاشق شده.

ناگهان زندگی شیرین می‌شود. معلوم است به وصال رسیده. همه‌ی سازها به‌هیجان آمده‌اند. صدا به صدا نمی‌رسد. سنتور از همه خوشحال‌تر است و آن وسط سرخوشانه می‌رقصد. اندک اندک ولی ریتم باز کند می‌شود. انگار باز همه‌چیز تکراری شده. سازها یک جمله‌ی تکراری را مدام می‌زنند. صدای ناقوس مرگ که مدتی در میان صدای سازها گم شده بود، دوباره به گوش می‌رسد. فضا آماده شده برای شعر حافظ: یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد؟» همه ناگهان سکوت می‌کنند. مرگ داستانش را تعریف کرده.

مقدمه‌ی بیداد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها